آه ازان رخسار برق انداز خوش عیارهیی
صاعقهست از برق او بر جان هر بیچارهیی
چون ز پیش رشتهٔ در، لعل چون آتش بتافت
موج زد دریای گوهر، از میان خارهیی
این دل صدپاره، مر دربان جان را پاره داد
چون به پیش پرده آمد، بهترک شد پارهیی
هشت منظر شد بهشت و هر یکی چون دفتری
هشت دفتر درج بین در رقعهٔ رخسارهیی
تا چه مرغ است این دلم، چون اشتران زانو زده
یا چو اشترمرغ گرد شعله،آتش خوارهیی
هم دکان شد این دلم با عشقت ای کان طرب
خوش حریفی یافت او هم در دکان، هم کارهیی
ز آفتاب عشق تو ذرات جانها شد چو ماه
وز سعادت در فلک هر ساعتی استارهیی
نقش تو نادیده و یک یک حکایت میکند
چون مسیح از نور مریم، روح در گهوارهیی
شمس تبریزی تناقض چیست در احوال دل؟
هم مقیم عشق باشد، هم ز عشق آوارهیی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۸۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5412