سر نهاده بر قدم‌‌های بت چین، نیستی زان که مسی در صفت، خلخال زرین نیستی راست گو جانا که امروز از چه پهلو خاستی؟ چیز دیگر گشته‌یی تو، رنگ پیشین نیستی در رخ جان رنگ او دیدم، بپرسیدم ازو سر چنین کرد او، که یعنی محرم این نیستی دوش آمد خواجه‌یی بر در، بگفتش عشق او سیم و زر داری، ولیکن مرد زرین نیستی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5416