چون تو آن روبند را از روی چون مه برکنی چون قضای آسمانی، توبه‌ها را بشکنی منگر اندر شور و بدمستی من، ای نیک عهد بنگر آخر در میی کندر سرم می‌افکنی اول از دست فراقت عاشقان را تی کنی وان گه اندر پوستشان تا سر همه در زر کنی مه رخا سیمرغ جانی، منزل تو کوه قاف از تو پرسیدن چه حاجت، کز کدامین مسکنی؟ چون کلام تو شنید از بخت نفس ناطقه کرد صد اقرار بر خود، بهر جهل و الکنی چون زغیر شمس تبریزی بریدی ای بدن در حریر و در زر و در دیبه و در ادکنی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5428