تا از عقیق او به بدخشان سخن گذشت از سنگ، لعل چون عرق از پیرهن گذشت دامان چین ز عطسه خون لاله زار شد از بس نسیم زلف به مغز ختن گذشت گرد لب پیاله که از مجلس شراب حرفی برون نبرد اگر صد سخن گذشت یوسف ز شرم سر به گریبان چاه برد تا از قماش پیرهن او سخن گذشت آتش ز روی صورت دیوار می چکد پروانه چون تواند ازین انجمن گذشت؟ صائب کمال زلف در آشفته خاطری است نتوان ز بیم ناخن دخل از سخن گذشت صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/54284