منظور من آن موی میان است و میان نیست رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست این با که توان گفت که سررشته جانها وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟ فریاد که از بی دهنی درد دل ما وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست نوری که بود روشن ازو دیده عالم چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست آن جام جهانی که جهان در طلب اوست از دیده ادراک نهان است و نهان نیست هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع در صلب گهر، آب روان است و روان نیست از بی بصری در نظر تنگ خسیسان یوسف به زر قلب گران است و گران نیست آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست این طرفه که صائب دل صد پاره ما را شیرازه ازان موی میان است و میان نیست صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/54386