همه چون ذرهٔ روزن، ز غمت گشته هوایی همه دردی کش و شادان، که تو در خانهٔ مایی همه ذرات پریشان، همه کالیوه و شادان همه دستک زن و گویان که تو خورشید لقایی همه در بخت شکفته، همه با لطف تو خفته همه در وصل بگفته که خدایا تو کجایی؟ همه هم خوابهٔ رحمت، همه پروردهٔ نعمت همه شه زادهٔ دولت، شده در دلق گدایی چو من این وصل بدیدم، همه آفاق دویدم طلبیدم، نشنیدم که چه بد نام جدایی به جز از باطن عاشق، بود آن باطل عاشق که ورای دل عاشق، همه فعل است و دغایی تو بران وصل خدایی، تو بران روح بقایی مده از جهل گوایی، هله تا ژاژ نخایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5450