به خدا کسی نجنبد، چو تو تن زنی، نجنبی که پیاله‌هاست مردم، تو شراب بخش خنبی هله خواجه خاک او شو، چو سوار شد به میدان سر اسب را مگردان، که تو سر نه‌یی، تو سنبی که در آن زمان سری تو، که تو خویش دنب دانی چو تو را سری هوس شد، تو یقین بدان که دنبی زجهان گریز و وابر، تو زطاق و از طرنبش چو زخویش طاق گشتی، زچه بستهٔ طرنبی؟ تو بدان خدای بنگر، که صد اعتقاد بخشد زچه سنی است مروی، زچه رافضی‌ست قنبی بفرست سوی بینش، همه نطق را و تن را که تو را یکی نظر به، که همیشه می‌غرنبی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5465