بت من زدر درآمد، به مبارکی و شادی به مراد دل رسیدم، به جهان بی‌مرادی تو بپرس چون درآمد؟ که برون نرفت هرگز که درآمد و برون شد، صفتی بود جمادی غلطم، مگو که چون شد؟ زچگونگی برون شد تو چگونه‌یی، ولیکن، تو زبی چگونه زادی چه چگونه بد عدم را؟ چه نشان نهی قدم را؟ نگر اولین قدم را، که تو بس نکونهادی همه بی‌خودی پسندم، همه تن چو گل بخندم به طرب میان ببندم، که چنین دری گشادی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5466