سحر است خیز ساقی بکن آنچه خوی داری سر خنب برگشای و برسان شراب ناری چه شود اگر زعیسی، دو سه مرده زنده گردد؟ خوش و شیرگیر گردد ز کفت دو سه خماری؟ قدح چو آفتابت، چو به دور اندر آید برهد جهان تیره، زشب و زشب شماری زشراب چون عقیقت، شکفد گل حقیقت که حیات مرغ زاری و بهار مرغزاری بدهیم جان شیرین، به شراب خسروانی چو سر خمار ما را به کف کرم بخاری که زفکرت دقیقه، خللی‌ست در شقیقه تو روان کن آب درمان، بگشا ره مجاری همه آتشی تو مطلق، بر ما شد این محقق که هزار دیگ سر را به تفی به جوش آری همه مطربان خروشان، همه از تو گشته جوشان همه رخت خود فروشان، خوششان همی‌فشاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5472