برسید لکلک جان که بهار شد، کجایی؟ بشکفت جمله عالم، گل و برگ جان فزایی رخ یوسفان ببینی، که زچاه سر برآرد همه گل رخان ببینی، که کنند خودنمایی ثمرات دل شکسته، به درون خاک بسته بگشاده دیده، دیده زبلای دی رهایی خضر و سمن چو رندان، بشکسته‌اند زندان گل و لاله شاد و خندان، زسعادت عطایی همه مریمان کامل، همه بکر و گشته حامل بنموده عارفان دل، به جناب کبریایی چو شکوفه کرد بستان، زره دهن چو مستان تو نصیب خویش بستان ززمانه، گر زمایی به مثال گربه هر یک، به دهان گرفته کودک سوی مادران گلشن، به نظاره چون نیایی؟ بنگر به مرغ خوش پر، چو خطیب، فوق منبر به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5478