هله ای دلی که خفته، تو به زیر ظل مایی شب و روز در نمازی، به حقیقت و غزالی مه بدر نور بارد، سگ کوی بانگ دارد زبرای بانگ هر سگ، مگذار روشنایی به نماز نان برسته، جز نان دگر چه خواهد؟ دل همچو بحر باید، که گهر کند گدایی اگر آن میی که خوردی، به سحر نبود گیرا بستان میی که یابی زتفش زخود رهایی به خدا به ذات پاکش، که میی‌ست کز حراکش برهد تن از هلاکش، به سعادت سمایی بستان، مکن ستیزه، تو بدین حیات ریزه که حیات کامل آمد، زورای جان فزایی بهلم، دگر نگویم، که دریغ باشد ای جان بر کور، یوسفی را حرکات و خودنمایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5479