گر گریزی به ملولی ز من سودایی روکشان، دست گزان، جانب جان بازآیی زین خیالی که کشان کرد تو را، دست بکش دست ازو گر نکشی، دست پشیمان خایی رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشی‌ام؟ کاسمان، ماه ندیده‌ست بدین زیبایی رایگان روی نموده ست، غلط افتادی باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی گنده پیر است جهان، چادر نو پوشیده از برون شیوه و غنج و زدرون رسوایی چو بدان پیر روی، بخت جوانت گوید سرخر معدهٔ سگ، رو که همان را شایی لا یغرنک سد هوس عن رایی کم قصور هدمت من عوج الآراء اشتهی انصح لکن لسانی قفلت اننی انصح بالصمت علی الاخفاء این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست؟ نه که در سایه و در دولت این مولایی؟ بیم ازان می‌کندت تا برود بیم از تو یار ازان می‌گزدت تا همه شکر خایی شمس تبریز نه شمعی‌ست که غایب گردد شب چو شد روز، چرا منتظر فردایی؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5490