هست اندر غم تو، دلشده دانشمندی همچو نقره‌ست در آتشکده دانشمندی بر امید کرم و رحمت بخشایش تو از ره دور به سر آمده دانشمندی هست زاوباش خیالات تو اندر ره عشق خسته و شیفته و ره زده دانشمندی چه زیان دارد خوبی تو را، دوست اگر قوت یابد ز چنین مایده دانشمندی؟ با چنین جام جنونی که تو گردان کردی کی بماند به سر قاعده دانشمندی؟ که روا دارد انصاف و جوامردی تو که به غم کشته شود بیهده دانشمندی؟ که روا دارد خورشید حق گرمی بخش که فسرده شود از مجمده دانشمندی؟ جانب مدرسهٔ عشق کشیدش لطفت تا ز درس تو برد فایده دانشمندی نحس تربیع عناصر بگرفتش، رحمی تا منور شود از منقده دانشمندی بس سخن دارد وز بیم ملال دل تو لب ببسته‌ست درین معبده دانشمندی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5493