به حق و حرمت آن که همگان را جانی
قدحی پر کن از آن که صفتش میدانی
همه را زیر و زبر کن، نه زبر مان و نه زیر
تا بدانند که امروز در این میدانی
آتش باده بزن در بنهٔ شرم و حیا
دل مستان بگرفت از طرب پنهانی
وقت آن شد که دل رفته به ما بازآری
عقلها را چو کبوتربچگان پرانی
نکته میگویی در حلقهٔ مستان خراب
خوش بود گنج که درتابد در ویرانی
می جوشیده برین سوختگان گردان کن
پیش خامان بنه آن قلیه و آن بورانی
چه شدم من؟ تو بگو هم که چه دانم شدهام
کی بگوید لب تو، حرف بدین آسانی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۸۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5504