گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی شکم گرسنگان را، تو به نان ترسانی وربه دشنام بتم آیی و تهدید دهی مردگان را بنشانی و به جان ترسانی وربه مجنون سقطی از لب لیلی آری همچو مخمورکش از رطل گران ترسانی من که چون دیگ پر آتش، ز تبش خشک لبم گوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی گرگ هجران پی من کرد و مرا تنگ آورد گرگ ترسد نه من، ارتو به شبان ترسانی باده‌یی گر تو زتلخی وی‌ام بیم دهی ساده‌یی گر مگسان را تو به خوان ترسانی پاک بازند و مقامر که درین جا جمع‌اند نیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی چون خیالات لطیفند، نه خونند و نه گوشت که تو تیری بزنی، یا به کمان ترسانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5505