تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
بر سر و سبلت این خنده زنان، خنده زنی
ژنده پوشیدی و جامهی ملکی برکندی
پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی
هر که بندی ست، ازین آب و ازین گل برهد
گر تو یک بند از آن طره برین بنده زنی
ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب
زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی؟
ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ
گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی
ماه میگوید با زهره که گر مست شوی
زآنچه من مست شدم، ضرب پراکنده زنی
ماه تا ماهی ازین ساقی جان سرمستند
نقد بستان، تو چرا لاف ز آینده زنی؟
خیز، کامروز همایون و خوش و فرخندهست
خاصه که چشم بر آن چهرهٔ فرخنده زنی
سرباز از کله و، پاش ازین کنده غمیست
برهد پاش اگر تیشه برین کنده زنی
هله ای باز کله بازده و پر بگشا
وقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی
همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه را
چو زنان چند برین پنبه و پاغنده زنی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۸۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5506