ای که تو چشمهٔ حیوان و بهار چمنی چو منی تو، خود خود را که بگوید چو منی؟ من شبم، تو مه بدری، مگریز از شب خویش مه که باشد؟ که تو خورشید دو صد انجمنی پاسبان در تو ماه برین بام فلک تو که در مقعد صدقی، چو شه اندر وطنی ماه پیمانهٔ عمر است، گهی پر، گه نیم تو به پیمانه نگنجی، تو نه عمر زمنی هر که در عهد تو از جور زمانه گله کرد سزد ار کفش جفا بر دهن او بزنی کین زمانه چو تن است و تو درو چون جانی جان بود تن، نبود تن، چو تو جان، جان تنی سجده کردند ملایک، تن آدم را زود پرتو جان تو دیدند، در آن جسم سنی اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نکرد چوب رد بر سرش آمد که برو، اهرمنی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5513