با من ای عشق امتحانها میکنی
واقفی بر عجزم اما میکنی
ترجمان سر دشمن میشوی
ظن کژ را در دلش جا میکنی
هم تو اندر بیشه آتش میزنی
هم شکایت را تو پیدا میکنی
تا گمان آید که بر تو ظلم رفت
چون ضعیفان شور و شکوی میکنی
آفتابی، ظلم بر تو کی کند؟
هر چه میخواهی ز بالا میکنی
میکنی ما را حسود همدگر
جنگ ما را خوش تماشا میکنی
عارفان را نقد شربت میدهی
زاهدان را مست فردا میکنی
مرغ مرگ اندیش را غم میدهی
بلبلان را مست و گویا میکنی
زاغ را مشتاق سرگین میکنی
طوطی خود را شکرخا میکنی
آن یکی را میکشی در کان و کوه
وین دگر را رو به دریا میکنی
از ره محنت به دولت میکشی
یا جزای زلت ما میکنی
اندرین دریا همه سود است و داد
جمله احسان و مواسا میکنی
این سر نکتهست، پایانش تو گوی
گر چه ما را بیسر و پا میکنی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۱۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5536