گر سران را بیسری، درواستی
سرنگونان را سری درواستی
از برای شرح آتشهای غم
یا زبانی یا دلی برجاستی
یا شعاعی زان رخ مهتاب او
در شب تاریک غم با ماستی
یا کسی دیگر برای همدمی
هم ازان رو بیسر و بیپاستی
گر اثر بودی ازان مه بر زمین
نالهها از آسمان برخاستی
ور نه دست غیر تستی بر دهان
راست و چپ، بیاین دهان، غوغاستی
گر از آن در پرتوی بر دل زدی
یا به دریا، یا خود او دریاستی
ورنه غیرت خاک زد در چشم دل
چشمه چشمه سوی دریاهاستی
نیست پروای دو عالم عشق را
ورنه ز الا هر دو عالم لاستی
عشق را خود خاک باشی، آرزوست
ور نه عاشق بر سر جوزاستی
تا چو برف، این هر دو عالم در گداز
ز آتش عشق جحیم آساستی
اژدهای عشق خوردی جمله را
گر عصا در پنجهٔ موساستی
لقمهیی کردی دو عالم را چنانک
پیش جوع کلب نان یکتاستی
پیش شمس الدین تبریز آمدی
تا تجلیهاش مستوفاستی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۱۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5543