هم تو شمعی، هم تو شاهد هم تو می هم بهاری، در میان ماه دی هر طرف از عشق تو پر سوخته آفتاب و صد هزاران همچو وی چون همیشه آتشت در نی فتد رفت شکر زین هوس در جان نی سر بریدی صد هزاران را به عشق زهره نی جان را که گوید‌‌های و هی عاشقان سازیده‌اند از چشم بد خانه‌ها زیر زمین چون شهر ری نیست از دانش بتر اشکنجه‌یی وای آن که ماند اندر نیک و بی آن زنان مصر اندر بی‌خودی زخم‌ها خورده نکرده وای وی در شب معراج، شاه از بی‌خودی صد هزاران ساله ره را کرده طی برشکن از باده‌‌های بی‌خودان تخته بندی ز استخوان و عرق و پی شمس تبریزی تو ما را محو کن زان که تو چون آفتابی ما چو فی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5546