ای خیالی که به دل می‌گذری نی خیالی، نی پری، نی بشری اثر پای تو را می‌جویم نه زمین و نه فلک می‌سپری گر ز تو باخبران بی‌خبرند نه تو از بی‌خبران باخبری؟ مونس و یار دلی، یا تو دلی تو مقیم نظری، یا نظری ایها الخاطر فی مکرمة قف زمانا بحذاء البصر لا تعجل بمرور و نوی بدل اللیل بضوء السحر حسن تدبیرک قد صاغ لنا الهیولی بحسان الصور گر صور جان و هیولی خرد است عشق تو دیگر و تو خود دگری این هیولی پدر صورت‌هاست ای تو کرده پدران را پدری نی هیولای همه آبی بود چه کند آب چو آبش ببری گر هیولا و صور جان افزاست دگرم عشوه مده، تو دگری از هیولاست صور ریگ روان ریگ را هرزه چرا می‌شمری؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5553