از بهر مرغ خانه، چون خانه‌‌یی بسازی اشتر درو نگنجد، با آن همه درازی آن مرغ خانه عقل است، وان خانه این تن تو اشتر جمال عشق است، با قد و سرفرازی رطل گران شه را، این مرغ برنتابد بویی کزو بیابی، صد مغز را ببازی از ما مجوی جانا اسرار این حقیقت زیرا که غرق غرقم، از نکتهٔ مجازی من هیکلی بدیدم، اسرار عشق در وی کردم حمایل آن را از روی لاغ و بازی تا شد گران ترک شد آن هیکل خدایی تا برنتابد آن را پشت هزار تازی شد پرده‌‌‌ام دریده، تا پرده‌ها بسوزم از آتشی که خیزد در پردهٔ حجازی چون عشق او بغرد، وین پرده‌ها بدرد با شمس حق تبریز، در وقت عشق بازی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5561