یا من عجب فتادم، یا تو عجب فتادی چندین قدح بخوردی، جامی به من ندادی تو از شراب مستی، من هم ز بوی مستم بونیزنیست اندک، در بزم کیقبادی بسیار عاشقان را، کشتی تو بی‌گناهی در رنج و غم نکشتی، کشتی ز ذوق و شادی ای تو گشاد عالم، ای تو مراد آدم خانه چرا گرفتی در کوی بی‌مرادی؟ زیرا چراغ روشن، در ظلمت شب آید درمان به درد آید، این است اوستادی بستی زبان و گوشم، تا جز غمت ننوشم نی نکتهٔ عمیدی، نی گفتهٔ عمادی تبریز شمس دین را، خدمت رسان ز مستان سجده کن و بگویش اوحشت یا فؤادی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5571