ای کرده رو چو سرکه، چه گردد ار بخندی؟ والله ز سرکه رویی، تو هیچ برنبندی تلخی ستان، شکر ده، سیلی بنوش و سر ده خندان بمیر چون گل، گر زان که ارجمندی چون مو شده‌‌‌ست آن مه، در خنده است و قهقه چت کم شود که گه گه، از خوی ماه رندی بشکفته است شوره، تو غوره‌‌یی و غوره آخر تو جان نداری، تا چند مستمندی؟ با کان غم نشینی، شادی چگونه بینی؟ از موش و موش خانه، کی یافت کس بلندی؟ بالای چرخ نیلی، یابند جبرئیلی وز خاک پای پاکان، یابند بی‌گزندی زان رنگ روی و سیما، اسرار توست پیدا کندر کدام کویی؟ چه یار می‌پسندی؟ چون چشم می‌گشاید، در چشم می‌نماید گر زان که ریش گاوی، ور شیر هوشمندی قارون مثال دلوی، در قعر چه فروشد عیسی به بام گردون، بنمود خوش کمندی گر دلو سر برآرد، جز آب چه ندارد پاره شود، بپوسد، در ظلمت و نژندی ای لولیان لالا بالا پریده بالا وارسته زین هیولا، فارغ ز چون و چندی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5572