در غیب هست عودی، کین عشق از اوست دودی یک هست نیست رنگی، کز اوست هر وجودی هستی ز غیب رسته، بر غیب پرده بسته وان غیب همچو آتش، در پرده‌‌های دودی دود ار چه زاد زآتش، هم دود شد حجابش بگذر ز دود هستی، کز دود نیست سودی از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی جان شمع و تن چو طشتی، جان آب و تن چو رودی گر گرد پست شستی، قرص فلک شکستی در نیست برشکستی، برهست‌ها فزودی بشکستی از نری او، سد سکندری او زافرشته و پری او، روبندها گشودی ملکش شدی مهیا، از فرش تا ثریا از زیر هفت دریا، در بقا ربودی رفتی لطیف و خرم، زان سو ز خشک و از نم در عشق گشته محرم، با شاهدی بسودی تبریز شمس دینی، گر داردش امینی با دیدهٔ یقینی در غیب وانمودی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5573