اندر شکست جان شد، پیدا لطیف جانی چون این جهان فروشد، وا شد دگر جهانی بازار زرگران بین، کز نقد زر چه پر شد گر چه ز زخم تیشه درهم شکست کانی تا تو خمش نکردی، اندیشه گرد نامد وا شد دهان دل چون بربسته شد دهانی چندین هزار خانه، کی گشت از زمانه؟ تا در دل مهندس نقشش نشد نهانی سری‌ست زان نهان تر، صد نقش ازان مصور در خاطر مهندس، وندر دل فلانی چون دل صفا پذیرد، آن سر جهان بگیرد وان گه کسی نمیرد، در دور لامکانی تبریز شمس دین را، از لطف لابه‌یی کن کز باغ بی‌زمانی، در ما نگر زمانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5581