ای چنگیان غیبی از راه خوش نوایی
تشنه دلان خود را کردید بس سقایی
جان تشنهٔ ابد شد، وین تشنگی ز حد شد
یا ضربت جدایی، یا شربت عطایی
ای زهرهٔ مزین، زین هر دو یک نوا زن
یا پردهٔ رهاوی، یا پردهٔ رهایی
گر چنگ کژ نوازی، در چنگ غم گدازی
خوش زن نوا، اگر نی، مردی ز بینوایی
بیزخمه هیچ چنگی، آب و نوا ندارد
میکش تو زخمه زخمه، گر چنگ بوالوفایی
گر بگسلند تارت، گیرند بر کنارت
پیوند نو دهندت، چندین دژم چرایی؟
تو خود عزیزیاری، پیوسته در کناری
در بزم شهریاری، بیرون ز جان و جایی
خامش که سخت مستم، بربند هر دو دستم
ور نه قدح شکستم، گر لحظهیی بپایی
من پیر منبلانم، بر خویش زخم رانم
من مصلحت ندانم، با ما تو برنیایی
هم پاره پاره باشم، هم خصم چاره باشم
هم سنگ خاره باشم، در صبر و بینوایی
از بس که تند و عاقم، در دوزخ فراقم
دوزخ ز احتراقم، گیرد گریزپایی
چون دید شور ما را، عطار، آشکارا
بشکست طبلهها را، در بزم کبریایی
تبریز چون برفتم، با شمس دین بگفتم
بیحرف صد مقالت، در وحدت خدایی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۶۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5592