ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌یی در جان من هر آنچه ندیدم، تو دیده‌یی بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین آری، به حق آن که مرا تو گزیده‌یی گر از بریده خون چکد، اینک ز چشم من خون می‌چکد، که بی‌سبب از من بریده‌یی از چشم من بپرس چرا چشمه گشته‌یی؟ وز قد من بپرس که از کی خمیده‌یی؟ از جان من بپرس که با کفش آهنین اندر ره فراق، کجاها رسیده‌یی؟ این هم بپرس ازو که تو در حسن و در جمال مانند او ز هیچ زبانی شنیده‌یی؟ این هم بگو که گر رخ او آفتاب نیست چون ابر پاره پاره ز هم چون دریده‌یی؟ پیداست در دم تو که از ناف مشک خاست کندر کدام سبزه و صحرا چریده‌یی؟ آنی که دیده‌یی تو دلا آسمانی‌یی زیرا ز دلبران زمینی رمیده‌یی دانم که دیده‌یی تو بدین چشم، یوسفی تا تو ترنج و دست ز مستی بریده‌یی تبریز و شمس دین و دگرها بهانه‌هاست کز وی دو کون را تو خطی درکشیده‌یی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5596