آن دم که دل کند سوی دلبر اشارتی زان سر رسد به بی‌سر و باسر اشارتی زان رنگ اشارتی که به روز الست بود کآمد به جان مومن و کافر اشارتی زیرا که قهر و لطف، کزان بحر دررسید بر سنگ اشارتی‌ست و به گوهر اشارتی بر سنگ اشارتی است که بر حال خویش باش بر گوهر است هر دم دیگر اشارتی بر سنگ کرده نقشی و آن نقش بند او است هر لحظه‌یی سوی نقش، ز آزر اشارتی چون در گهر رسید اشارت، گداخت او احسنت، آفرین، چه منور اشارتی بعد از گداز کرد گهر صد هزار جوش چون می‌رسید از تف آذر اشارتی جوشید و بحر گشت و جهان در جهان گرفت چون آمدش ز ایزد اکبر اشارتی ما را اشارتی‌ست ز تبریز و شمس دین چون تشنه را ز چشمهٔ کوثر اشارتی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5598