شد جادویی حرام و حق از جادویی بری
بر تو حرام نیست، که محبوب ساحری
میبند و میگشا، که همین است جادویی
می بخش و میربا، که همین است داوری
دریا بدیدهایم، که در وی گهر بود
دریا درون گوهر، کی کرد باوری؟
سحر حلال آمد، بگشاد پر و بال
افسانه گشت بابل و دستان سامری
همیان زر نهاده و معیوب میخرد
ای عاشقان که دید که شد ماه مشتری؟
امروز میگزید ز بازار اسپ، او
اسپان پشت ریش و یدکهای لاغری
گفتم که اسپ مرده چنین راه کی برد؟
گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری
کشتی شکسته باید در آبگیر خضر
کشتی چو نشکنی، تو نه کشتی، که لنگری
دنیا چو قنطرهست گذر کن چو پا شکست
با پای ناشکسته ازین پول نگذری
زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس اوست
فرمان ارجعی را منیوش سرسری
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۷۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5600