ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری وز شور خویش، در من شوریده ننگری بر چهرهٔ نزار تو صفرای دلبری‌ست تا خود چه دیده‌یی، که ز صفراش اصفری؟ ای دل چه آتشی؟ که به هر باد برجهی نی نی دلا کز آتش و از باد برتری ای دل تو هر چه هستی، دانم که این زمان خورشیدوار پردهٔ افلاک می‌دری جانم فدات یا رب، ای دل چه گوهری نی چرخ قیمت تو شناسد، نه مشتری سی سال در پی تو چو مجنون دویده‌ام اندر جزیره‌یی که نه خشکی‌ست و نی تری غافل بدم ازان که تو مجموع هستی‌یی مشغول بود فکر به ایمان و کافری ایمان و کفر و شبهه و تعطیل، عکس توست هم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری ای دل تو کل کونی، بیرون ز هر دو کون ای جمله چیزها تو و از چیزها بری ای رو و پشت عالم در روی من نگر تا از رخ مزعفر من، زعفران بری طاقت نماند و این سخنم ماند در دهان با صد هزار غم، که نهانند چون پری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۷۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5602