ای مرغ گیر دام نهانی نهادهیی
بر روی دام، شعر دخانی نهادهیی
چندین هزار مرغ بدین فن بکشتهیی
پرهای کشته بهر نشانی نهادهیی
مرغان پاسبان تو هیهای میزنند
درهای هویشان، چه معانی نهادهیی
مرغان تشنه را، به خرابات قرب خویش
خمها و بادههای معانی نهادهیی
آن خنب را که ساقی و مستیش بود نبرد
از بهر شب روی که تو دانی نهادهیی
در صبر و توبه عصمت اسپر سرشتهیی
وندر جفا و خشم سنانی نهادهیی
بیزحمت سنان و سپر، بهر مخلصان
ملکی درون سبع مثانی نهادهیی
زیر سواد چشم، روان کرده موج نور
وندر جهان پیر، جوانی نهادهیی
در سینه کز مخیله تصویر میرود
بیکلک و بیبنان، تو بنانی نهادهیی
چندین حجاب لحم و عصب بر فراز دل
دل را نفوذ و سیر عیانی نهادهیی
غمزه عجب تر است که چون تیر میپرد
یا ابرویی که بهر کمانی نهادهیی؟
اخلاق مختلف چو شرابات تلخ و نوش
در جسمهای همچو اوانی نهادهیی
وین شربت نهان مترشح شد از زبان
سرجوش نطق را بلسانی نهادهیی
هر عین و هر عرض، چو دهان بسته غنچهییست
کان را حجاب مهد غوانی نهادهیی
روزی که بشکفانی، و آن پرده برکشی
ای جان جان جان که تو جانی نهادهیی
دلهای بیقرار ببیند که در فراق
از بهر چه نیاز و کشانی نهادهیی
خاموش تا بگوید آن جان گفتهها
این چه دراز شعبده خوانی نهادهیی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۸۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5608