گر من ز دست بازی هر غم پژولمی زیرک نبودمی و خردمند، گولمی گر آفتاب عشق نبودیم چون زحل گه در صعود انده و گه در نزولمی ور بوی مصر عشق قلاوز نیستی چون اهل تیه حرص، گرفتار غولمی ور آفتاب جان‌ها، خانه نشین بدی دربند فتح باب و خروج و دخولمی ور گلستان جان نبدی ممتحن نواز من چون صبا ز باغ وفا، کی رسولمی؟ عشق ار سماع باره و دف خواه نیستی من همچو نای و چنگ، غزل کی شخولمی؟ ساقیم گر ندادی داروی فربهی همچون لب زجاج و قدح، در نحولمی گر سایهٔ چمن نبدی و فروع او من چون درخت بخت خسان، بی‌اصولمی بر خاک من امانت حق گر نتافتی من چون مزاج خاک ظلوم و جهولمی از گور سوی جنت اگر راه نیستی در گور تن چرا خوش و باعرض و طولمی؟ ور راه نیستی به یمین از سوی شمال کی چون چمن حریف جنوب و شمولمی گر گلشن کرم نبدی، کی شکفتمی؟ ور لطف و فضل حق نبدی، من فضولمی بس کن، ز آفتاب شنو مطلع قصص آن مطلع ار نبودی، من در افولمی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5620