شوری فتاد در فلک ای مه، چه شستهیی؟
پرنور کن تو خیمه و خرگه، چه شستهیی؟
آگاه نیستند مگر این فسردگان
از آتش تو ای بت آگه، چه شستهیی؟
آتش خوران ره به سر کوی منتظر
با مردمان زیرک ابله، چه شستهیی؟
دل شیر بیشه است، ولیکن سرش تویی
دل لشکر حق است و تویی شه، چه شستهیی؟
ای جان تیزگوش، تو بشنو هم از درون
هم ره به توست، بر سر هر ره، چه شستهیی؟
هین، کز فراخنای دلت تا به عرش رفت
هیهای وصل و خنده و قهقه، چه شستهیی؟
دی بامداد دامن جانم گرفت دل
کان جان و دل رسید، تو آوه، چه شستهیی؟
دولاب دولت است ز تبریز، شمس دین
در زن تو دستها و درین ره، چه شستهیی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۰۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5626