آن دل که گم شده‌ست، هم از جان خویش جوی آرام جان خویش ز جانان خویش جوی اندر شکر نیابی، ذوق نبات غیب آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی دو چشم را تو ناظر هر‌ بی‌نظر مکن در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی نقل است از رسول که مردم معادنند پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی از تخت تن برون رو و بر تخت جان نشین از آسمان گذر کن و کیوان خویش جوی برقی که بر دلت زد و دل‌ بی‌قرار شد آن برق را در اشک چو باران خویش جوی انبان بوهریره وجود تو است و بس هر چه مراد توست، در انبان خویش جوی ای‌ بی‌نشان محض، نشان از که جویمت؟ هم تو بجو مرا و به احسان خویش جوی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5629