اه که چه شیرین بتی‌ست، در تتق زرکشی اه که چه می‌زیبدش، بدخویی و سرکشی گاه چو مه می‌رود، قاعدهٔ شب روی می‌کند از اختران شیوهٔ لشکرکشی گاه ز غیرت رود از همه چشمی نهان تا دل خود را ز هجر، تو سوی آذر کشی ای خنک آن دم که تو، خسرو خورشید را سخت بگیری کمر، خانهٔ خود در کشی از طرب آن زمان، جامهٔ جان برکنی وز سر این‌ بی‌خودی، گوش فلک برکشی هر شکری زین هوس، عود کند خویش را تا که بسوزد برو، چون که به مجمر کشی آن نفس از ساقیان، سستی و تقصیر نیست نیست گنه باده را، چون که تو کمتر کشی بخت عظیم است آنک، نقل ز جنت بری خیر کثیر است آنک، باده ز کوثر کشی مست برآیی ز خود، دست بخایی ز خود قاصد خون ریز خود، نیزه و خنجر کشی گوید کز نور من، ظلمت و کافر کجاست؟ تا که به شمشیر دین، بر سر کافر کشی وقت شد ای شمس دین، مفخر تبریزیان تا تو مرا چون قدح، در می احمر کشی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5633