قصر بود روح ما، نی تل ویرانهیی
همدم ما یار ما، نی دم بیگانهیی
بادیهٔ هایل است راه دل و، کی رسد
جز که دل پردلی، رستم مردانهیی؟
نی دل خصم افکنی، بل دل خویش افکنی
نی دل تن پروری، عاشق جانانهیی
چون که فرو شد تنش، در تک خاک لحد
رست درخت قبول، از بن چون دانهیی
عاشق آن نور کیست، جز دل نورانییی؟
فتنهٔ آن شمع چیست، جز تن پروانهیی؟
مسرح روح الله است، جلوهٔ روح القدس
زان که ورا آفتاب هست عزبخانهیی
قصر بود روح ما، نی تل ویرانهیی
همدم ما یار ما، نی دم بیگانهیی
بادیهٔ هایل است راه دل و، کی رسد
جز که دل پردلی، رستم مردانهیی؟
نی دل خصم افکنی، بل دل خویش افکنی
نی دل تن پروری، عاشق جانانهیی
چون که فرو شد تنش، در تک خاک لحد
رست درخت قبول، از بن چون دانهیی
عاشق آن نور کیست، جز دل نورانییی؟
فتنهٔ آن شمع چیست، جز تن پروانهیی؟
مسرح روح الله است، جلوهٔ روح القدس
زان که ورا آفتاب هست عزبخانهیی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۲۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5647