خیره چرا گشتهیی خواجه، مگر عاشقی؟
کاسه بزن، کوزه خور، خواجه اگر عاشقی
کاش بدانستییی، بر چه در ایستادهیی
کاش بدانستییی، بر چه قمر عاشقی
چشمهٔ آن آفتاب، خواب نبیند فلک
چشمت ازو روشن است، تیزنظر عاشقی
شیر فلک زین خطر، خون شده استش جگر
راست بگویم مرنج، سخته جگر عاشقی
ای گل تر راست گو، بر چه دریدی قبا؟
ای مه لاغرشده، بر چه سحر عاشقی؟
ای دل دریاصفت، موج تو ز اندیشههاست
هر دم کف میکنی، بر چه گهر عاشقی؟
آن که ازو گشت دنگ، غم نخورد از خدنگ
ور تو سپر بفکنی، سسته سپر عاشقی
جملهٔ اجزای خاک، هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک، نادرهتر عاشقی
ای خرد ار بحرییی، دم مزن و دم بخور
چون هنرت خامشیست، بر چه هنر عاشقی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۲۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5650