ای صنم گلزاری، چند مرا آزاری؟ من چو کمین فلاحم، تو دهی‌ام سالاری چند مرا بفریبی، هر چه کنی، می‌زیبی چند به دل آموزی، مغلطه و طراری؟ آن که ازان طراری، باز برو برشکنی افتد و سودش نکند، در دغلی هشیاری ساده دلی ساز مرا، سوی عدم تاز مرا تا رهم از لطف فنا، زین فرح و زین زاری هر که بگرید به یقین، دیده بود گنج دفین هر که بخندد بود او در حجب ستاری من که ز دور آمده‌ام، با شر و شور آمده‌ام بازبنگشاده‌ام این، دان خبر سرباری بار که بگشاده شود، از پی سرمایه بود مایه نداری تو، ولی، خایهٔ خود می‌خاری بس کن و بسیار مگو، روی بدو آر بدو مشتری گفت تو او، سیر نه از بسیاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۲۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5652