به خاک پای تو ای مه، هر آن شبی که بتابی
به جای عمر عزیزی، چو عمر ما نشتابی
چو شب روان هوس را تو چشمی و تو چراغی
مسافران فلک را تو آتشی و تو آبی
درین منازل گردون، درین طواف همایون
گر از قضا مه ما را به اتفاق بیابی
اگر چه روح جهان است و روح سوی ندارد
ثواب کن، سوی او رو، اگر چه غرق ثوابی
بگو به توست پیامی، اگر چه حاضر جانی
جواب ده به حق آن که بس لطیف جوابی
هزار مهره ربودی، هنوز اول بازیست
هزار پرده دریدی، هنوز زیر نقابی
چه نالههاست نهان و چه زخمهاست دلم را
زهی رباب دل من، به دست چون تو ربابی
دلم تو را چو ربابی، تنم تو را چو خرابی
رباب میزن و میگرد مست گرد خرابی
همه ز جام تو مستند، هر یکی ز شرابی
ز جام خویش نپرسی که مست از چه شرابی؟
کجاست ساحل دریا، دلا، که هر دم غرقی؟
کجاست آتش غیبی، که لحظه لحظه کبابی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۳۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5661