چو صبح دم خندیدی، در بلا بندیدی چو صیقلی غم‌ها را، ز آینه رندیدی چه جامه‌ها دردادی، چه خرقه‌ها دزدیدی چه گوش‌ها بگرفتی، به عیش دان بکشیدی چه شعله‌ها برکردی، چه دیک‌ها بپزیدی چه جس‌ها بگرفتی، چه راه‌ها پرسیدی ز عقل کل بگذشتی، برون دل بدمیدی گشاد گلشن و باغی، چو سرو تر نازیدی اگر چه خود سرمستی، دهان چرا بربستی؟ قلم چرا بشکستی؟ ورق چرا بدریدی؟ چه شاخ‌ها افشاندی، چه میوه‌ها برچیدی ترش چرا بنشستی؟ چه طالب تهدیدی؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5670