ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی ز حسرت و ز فراقت، همه بمردندی ز جان خویش اگر بوی تو نیابندی چو استخوان دل و جان را به سگ سپردندی اگر نه پرتو لطفت بر آب می‌تابید به جای آب، همه زهر ناب خوردندی اگر نه جرعهٔ آن می بریختی بر خاک ستارگان ز چه رو گرد خاک گردندی؟ گر آفتاب ازل گرمی‌یی نبخشیدی تموز و جمله نباتات او فسردندی منزهی و درآمیختن عجب صفتی‌ست دریغ، پردهٔ اسرار درنوردندی اگر نه پرده بدی، ره روان پنهانی ز انبهی همه پاهای ما فشردندی ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی عقول و جان بشر را بدن شمردندی گر آن بدی که تو اندیشه کرده‌یی ز زحیر بتان و لاله رخان جمله زار و زردندی چو صورتی نبدی خوب، جز تصور تو شراب‌های مروق ز درد دردندی اگر خمش کنمی راز عشق فهم شدی وگر چه خلق همه هند و ترک و کردندی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5677