اگر ز حلقهٔ این عاشقان کران گیری دلت بمیرد و خوی فسردگان گیری گر آفتاب جهانی، چو ابر تیره شوی وگر بهار نوی، مذهب خزان گیری چو کاسه تا تهی‌یی تو، بر آب رقص کنی چو پر شدی به بن حوض و جو، مکان گیری خدای داد دو دستت، که دامن من گیر بداد عقل، که تا راه آسمان گیری که عقل جنس فرشته‌ست، سوی او پوید ببینی‌اش چو به کف آینه‌ی نهان گیری بگیر کیسهٔ پر زر، باقرضواالله آی قراضه قرض دهی، صد هزار کان گیری به غیر خم فلک، خم‌های صدرنگ است به هر خمی که درآیی، ازو نشان گیری ز شیر چرخ گریزی، به برج گاو روی خری شوی به صفت، راه کهکشان گیری وگر تو خود سرطانی، چو پهلوی شیری یقین ز پهلوی او، خوی پهلوان گیری چو آفتاب، جهان را پر از حیات کنی چو زین جهان بجهی، ملک آن جهان گیری برآ چو آب ز تنور نوح و عالم گیر چرا تنور خبازی، که جمله نان گیری؟ خموش باش و همی‌تاز تا لب دریا چو دم، گسسته شوی، گر ره دهان گیری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5681