تو در عقیلهٔ ترتیب کفش و دستاری چگونه رطل گران خوار را به دست آری؟ به جان من، به خرابات آی یک لحظه تو نیز آدمی‌یی، مردمی و جان داری بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست که پیش از آب و گل است از الست خماری سماع و شرب سقاهم، نه کار درویش است؟ مجاز بود چنین نام‌ها، تو پنداری بیا بگو که چه باشد الست، عیش ابد زیان و سود کم و بیش، کار بازاری؟ سری که درد ندارد، چراش می‌بندی؟ ملنگ هین به تکلف، که سخت رهواری فقیر و عارف و درویش، وان گهی هشیار؟ چرا نهی تن بی‌رنج را به بیماری؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5691