ایا مربی جان، از صداع جان چونی؟ ایا ببرده دل از جمله دلبران، چونی؟ ز زحمت شب ما و ز ناله‌های صبوح که می‌رسد به تو ای ماه مهربان، چونی؟ ایا کسی که نخفت و نخفت چشم خوشت ز لکلک جرس و بانگ پاسبان، چونی؟ ایا غریب فلک، تو برین زمین حیفی ایا جهان ملاحت، درین جهان، چونی؟ ز آفتاب که پرسد که چون همی‌گردی؟ به گلستان که بگوید که گلستان چونی؟ ز روی زرد بپرسند، درد دل چون است؟ ولی کسی بنپرسد که ارغوان چونی؟ چو روی زشت به آیینه گفت چونی تو؟ بگفت من چو چراغم، تو قلتبان، چونی؟ جواب گفت که من بازگونه می‌پرسم مثال کشت که گوید به آسمان چونی؟ دهان گشادم، یعنی ببین که لب خشکم که تا شراب تو گوید که ای دهان، چونی؟ ز گفت چون تو، جویی روان شود در حال میان جان و روانم، که ای روان چونی؟ بگو تو باقی این را، که از خمار لبت سرم گران شد، پرسش که سرگران چونی؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5701