میوه باغ امیدم داغ حرمان است و بس یار دلسوزی که می بینم نمکدان است وبس پشت و روی این ورق رابارها گردیده ام عالم از جهان مرکب یک شبستان است و بس نور شرم از دیده خوبان بازاری مجوی این جواهر سرمه در چشم غزالان است و بس سنگ رایاقوت می سازم به صد خون جگر روزیم چون آفتاب از چرخ یک نان است و بس آن که گاهی عقده ای وا می کند ازکارمن دربیابان طلب خار مغیلان است و بس می کشد هرکس که در قید لباس آرد مرا حلقه فتراک من طوق گریبان است وبس چون نگردم گرد سرتاپای او چون گردباد؟ پاکدامانی که می بینم بیابان است و بس دل نیازردن اگر شرط مسلمانی بود می توان گفتن همین هندو مسلمان است و بس چشم عبرت باز کن صائب ز شبنم پندگیر حاصل قرب نکویان چشم گریان است وبس صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۸۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/57029