اگر تو همره بلبل، ز بهر گلزاری تو خار را همه گل بین، چو بهر گل، زاری نمی‌شناسی، باشد که خار گل باشد اگر چه می‌خلدت، عاقبت کند یاری درون خار گل است و برون خار گل است به احتیاط نگر، تا سر که می‌خاری چه احتیاط؟ مرا عقل و احتیاط نماند تو احتیاط کن آخر، که مرد هشیاری غلط، تو هم نتوانی نگاه داشت مرا عجب، ز شمع تو پروانه را نگه داری؟ خوش است تلخی دارو و سیلی استاد غنیمت است ز یار وفا، جفاکاری به دست دلبر اگر عاشقی زبون باشد ز عشق و عقل وی است آن، نه از سبک ساری به غیر ناز و جفا، هر چه می‌کند معشوق مباش ایمن، کان فتنه است و طراری زبون و دست خوش و عشوه می‌خوریم ای عشق اگر دروغ فروشی، و گر محال آری دروغ و عشوه و صدق و محال او حال است ولیک غیر نبیند، به چشم اغیاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5711