اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی
ببینی آنچه نبی دید و آنچه دید ولی
خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی
خدای را تو ببینی، به رغم معتزلی
اگر تو رند تمامی، ز احمقان بگریز
گشا دو چشم دلت را، به نور لم یزلی
مگوی غیب کسان را، به غیب دان بنگر
زبان ز جهل بدوز و دگر مکن دغلی
وضو ز اشک بساز و نماز کن به نیاز
خراب و مست شو ای جان ز بادۀ ازلی
برآر نعرۀ ارنی به طور، موسیٰ وار
بزن تو گردن کافر، غزا بکن چو علی
دکان قند طلب کن ز شمس تبریزی
تو مرد سرکه فروشی، چه لایق عسلی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۹۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5715