هزار جان مقدس، فدای سلطانی که دست کفر برو برنبست پالانی ببرد او به سلامت، میان چندین باد به ظلمت لحد خود، چراغ ایمانی که برشکافت زره، بر تن چنین کافر ز دیو تن که ستاند؟ مگر سلیمانی نگین عشق کاسیر وی‌اند دیو و پری به غیر شیر حق و ذوالفقار برانی؟ برای قاعده، نی غم، به پیش تابوتش دریده صورت خیرات او گریبانی خنک کسی که دود پیش و پیش کش ببرد چو بوهریره در انبان عقیق و مرجانی ز خانه جانب گور و ز گور جانب دوست لفافه را طربی و جنازه را جانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5716