نگفتمت که تو سلطان خوب رویانی؟ به جای سبزه تو از خاک، خوب، رویانی هزار یوسف زیبا، برآید از هر چاه چو چرخه و رسن حسن را بگردانی ز بس روندأ جانباز، جان شده‌ست ارزان به عهد عشق تو منسوخ شد گران جانی به پیش عاشق صادق، چه جان، چه بند تره دلا ملرز چو برگ ار ازین گلستانی چه داند و چه شناسد، نوای بلبل مست کلاغ بهمنی و لکلک بیابانی؟ چو اشتهای کریمی به لوت صادق شد گران نباشد بارانی‌یی به بورانی نه کمتری تو ز پروانه و حبیب از شمع وگر کمی ز پر او، چه باد پرانی؟ هزار جان مقدس، بهای جان خسیس همی‌دهد به کرم یار، اینت ارزانی سجود کرد تو را آفتاب وقت غروب ببرد دولت و پیروزی‌یی به پیشانی کسی که ذوق پریشانی چنین غم یافت دگر نگوید یا رب، مده پریشانی خموش باش و چو ماهی، در آب رو، پنهان که دید پشه که او می‌کند سلیمانی؟ سوار باد هوا گشت، پشهٔ دل من بهل تو دعوت عامان، چو زاهل عمانی خمش که خوان بنهادند، وقت خوردن شد حریف صرفه برد، گر تمام برخوانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5717